برادر حسین جان
به لب آمد این جان
مخور غم دو طفل زارم
تحفة در خوری ندارم
آرزویم بوده که روزی
خودم به راهت جان سپارم
حسین من عزیز زهرا (۴)
- - - - - - - - - - -
کُشَد شرمم آخر
به تن دارم این سر
غریبی و نمی توانم
کمی تورا زِ غم رهانم
میان لشکر حرامی
اسیری و چه ناتوانم
حسین من عزیز زهرا (۴)
- - - - - - - - - - -
روی پیش مادر
لبِ تشنه، بی سر
بگو دعا کند که دیگر
بمیرم از غم برادر
شکسته زینب و نگیرد
بعد حسین، زندگی از سر
حسین من عزیز زهرا (۴)
- - - - - - - - - - -
نفس تا کشم من
شوم خار دشمن
به دیده اش چو تیغ تیزم
با همه قدرتم ستیزم
نگذرم از خون تو هرگز
سفیر حقّم ای عزیزم
حسین من عزیز زهرا (۴)
نام
پست الکترونیک
* کد امنیتی
* نظر