شنبه ۲ آذر ۱۳۹۸ - ساعت ۲۰:۲۶

گزیده سخنرانی شب هشتم

گزیده ای از سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین حاج احمد پناهیان در هشتمین شب مراسم شب های ماه مبارک رمضان با موضوع محبت خدا - یکشنبه شب 93/04/15 - آستان مقدس امامزاده ابراهیم (علیه السلام)

 

 

 

شب هشتم ماه رمضان 93

 

من چشم او می شوم!

 

خداوند متعال فرمود:«یا یَحیى، إنّی قَضَیتُ عَلى نَفسی أن لا یُحِبَّنی عَبدٌ مِن عِبادی أعلَمُ ذلِکَ مِنهُ إلاّ کُنتُ سَمعَهُ الَّذی یَسمَعُ بِهِ، وبَصَرَهُ الَّذی یُبصِرُ بِهِ، ولِسانَهُ الَّذی یَتَکَلَّمُ بِهِ و قَلبَهُ الَّذی یَفهَمُ بِهِ»[1] می‏فرماید: یحیی! کسی از بندگانم به من علاقه و محبت ندارد الا اینکه من گوش او می شوم که با آن می شنود، چشم او می شوم که با آن می بیند، زبان او می شوم که با آن سخن می گوید، و قلب او می شوم که با آن می فهمد. ببینید یک وقتی است ما راجع به قلب صحبت می کنیم و می گوییم خوب انسان دو تا چشم دارد ـ در روایت هم وجود دارد ـ یکی چشمی است که روی سرش قرار دارد و با آن می بیند و دیگری چشم دل و قلب او است[2]. آن بصیرتی که هم در روایت وجود دارد و هم مورد عنایت مقام معظم رهبری است، باز شدن چشم دل است. خوب یک چشم است که دو جایگاه دارد یکی سر، که انسان با آن چشم می بیند؛ و دیگری قلب و دل است که آن هم می بیند منتها یک حقایقی را با آن می بیند و دیگر بحث دیدن... .

 

اینجا خدای متعال می فرماید من چشمی می شوم که با آن می بیند، زبانی می شوم که با آن سخن می گوید، گوشی می شوم که با آن می شنود. کاملاً بحث روشن است که یعنی چه، یعنی انسانی که محب خدا می شود نگاه او با آدم های معمولی فرق دارد، سخن گفتن او با آدم های معمولی فرق دارد. آدم پیش چنین افرادی باید 4 کلمه حرف بزند و بقیه اش را بشنود چون او که حرف نمی زند، در واقع خدا دارد حرف می زند. گاهی اوقات شما می روید یک باغ و بستانی یک نگاهی می کنید، شما از آن چه دیدی دارید، ولیّ خدا چه می بیند و از آن چه دیدگاهی دارد! می گوید خوب معلوم است آن چیزی که من می بینم او هم می بیند دیگر. نه اینگونه نیست، نگاه ها خیلی با هم فرق دارد. شما با رفیقت داری می روی و هر دو هم سمت نگاهتان یک طرف است، وقتی به او می گویی که دیدی می گوید نه. پشت نگاه هم اراده است، این خیلی نکته مهمی است که خدا بفرماید آن کسی که مرا دوست دارد من چشمی می شوم که با آن می بیند. خوب برای دیگری چه؟ برای دیگری نه، او خودش به اراده خودش دارد نگاه می کند.

 

رابطه چشم و قلب

 

«الْقَلْبُ مُصْحَفُ الْفِکْرِ»[3] قلب تو صفحه چشم توست، هر چه ببینی به آن دل می دهی لذا خیلی نباید آدم نگاه کند به چیزهایی که فکر می کند اگر پس فردا گرفتارش بشود ضرر دارد؛ چون دل آدم گرفتار آن می شود. می گوید حتی الامکان از داخل بازار نرو، اگر رفتی با سرعت برو و سرت را هم پایین بینداز. بعضی ها عمداً راه می روند در بازار تا فقط مغازه ها را نگاه کنند. نزدیک عید مصاحبه می کرد و می گفت که شما چه خریدید؟ خانمِ گفت هیچ چی. گفت چند ساعت است الان در بازار هستید؟ گفت 3 ساعت. گفت پس چه کار می خواهید کنید؟ گفت من امروز آمدم فقط نگاه کنم فردا می آیم می خرم. آدم اینگونه چه می شود!! مقام معظم رهبری(دام ظله العالی) می فرمود من به جوانان توصیه می کنم این تبلیغات تلویزیون را نبینند. چرا نبینند؟ آقا به شما مشکلی می شود اگر این جوان ببیند، شاید برود و بخرد؟ می فرماید که اصلاً نبین، اصلاً این را درست کردند برای اینکه چشم تو را پُر کند. بعد چشم تو با هر چیزی پُر شد دیگر بعدش را تو نمی توانی جمع کنی، فکر و دل تو را که مشغول کند دیگر نمی توانی جمعش کنی.

 

آنچه را می بیند که خدا می خواهد...

 

خدا می فرماید کسی که مرا دوست دارد من می شوم چشمی که با آن می بیند. می دانید یعنی چه؟ یعنی دیگر هر چیزی را نمی گذارم ببیند، یعنی خدا به وسیله چشم او دل و فکر او را کنترل می کند چون چیزی را می بیند که خدا می خواهد ببیند. می بینیم بعضی ها در ما زندگی می کنند ولی انگار در ما نیستند، یک ذره قساوت ما را ندارند. آخر شما چگونه اینجوری قساوت ندارید؟ می گوید نمی دانم! تو الان تا حرم می روی و می آیی چند تا گناه می کنی؟ می گوید گناه می کنم! شاید حواسم پرت شود از ذکرم غافل شوم اما گناه چرا؟ می گویی بابا این همه گناه در خیابان وجود دارد تو آنها را نمی بینی؟ می گوید نه! الان از اینجا رد شدی ندیدی؟ می گوید نه!

 

عجب اکسیری است محبت خدا، فرمود: من می شوم چشمی که با آن می بیند. اصلاً بهتر از این نمی شود، خدا به من می گوید چشمت را کنترل کن ولی باز اختیار چشمِ دست خودم است. می گوید قلبت را کنترل کن ولی باز اختیار قلب دست خودم است. قلبت را کنترل کن یعنی میلت را کنترل کن، چه دوست داشته باشی و چه دوست نداشته باشی را برنامه بده، همینجوری دلم می خواهد نباشد، بچه که نیست هر چه دلم بخواهد. باید پرورش بدهی آن را مثل فکر و چشم و زبان. زبان تمرین دارد، فکر تمرین دارد، چشم تمرین دارد و دل هم تمرین دارد.

 

دوستان خدا را پیدا کنید!

 

خدای متعال می شود چشم بنده ای که او را دوست دارد، می شود زبان بنده ای که او را دوست دارد. یعنی چه؟ رفقا بگردید پیدا کنید کسانی را که خدا را دوست دارند، پیش آنها بنشینید و بگویید که شما چند کلمه حرف بزنید. چون وقتی او حرف می زند خودش حرف نمی زند، خدا دارد با زبان او حرف می زند. خودم امتحان کردم بعضی ها اینگونه هستند، آنهایی که واقعاً مشتاق خدا هستند وقتی می روی پیش آنها نگاهشان، اصلاً یکجوری نگاه می کند که با نگاهش احساس امنیت و آرامش و اُنس می کند. قبل از شهادت بعضی از این رفقا را شما می رفتی می دیدی اصلاً نگاهشان چیز دیگری بود. حالا تو یک عمری با او رفیق هستی، با شهید واعظی چند سالی رفیق بودیم ولی آن نگاه قبل از شهادت او اصلاً یک چیز دیگری بود، دریایی بود. یا نگاه شهید سید مصطفی صفوی.

 

می فرماید: من می شوم چشمی که با آن نگاه می کند، می شوم زبانی که با آن حرف می زند نه زبانِ دلش، ما با دلمان که حرف نمی زنیم. قلبی که با آن می فهمد، وای این دیگر عجیب و غریب است. یعنی کسی که خدا را دوست دارد و می رسد به مقام محبت خدا علایق او همه علایق خدای متعال است، بغض او بغض خدای متعال است چون خدا شده قلب او. به چیزی علاقه دارد که خدا علاقه دارد. آیا تبعیت می کند و رفته از خدا پرسیده که من به چه چیزی علاقه داشته باشم؟ این برای من و تو است، می رویم می گردیم ثواب ها و عقاب ها را می خوانیم، یک کتاب شهید دستغیبی می خوانیم تا گناهان بفهمیم 4 تا گناه چیست، یا کتاب های مختلف را می خوانیم تا 4 تا خوب و بد را بفهمیم، بعد می رویم تمرین کنیم ببینیم این خوبی را چگونه ایجاد کنیم و این بدی را چگونه از یاد ببریم؛ این برای ماست. کسی که خدا را دوست دارد و می رسد به مقام محبت خدا این آدم قلبش می شود خدا.

 

تنفر از غیر خدا

 

«فَإِذا کانَ ذلِکَ»[4] وقتی اینگونه شد، «کَذلِکَ بَغَّضتُ إلَیهِ الاِشتِغالَ بِغَیری»[5] می گوید وقتی من شدم قلب و چشم و زبان و گوش او، یک کاری می کنم تا از مشغول شدن به غیر من اصلاً بدش بیاید. من باید بروم لهو و لعب و غفلت بعد خودم را مواظبت کنم و از این ورطه بکشم بیرون، اصلاً این آقا بدش می آید. خدا وکیلی ما اگر بخواهیم یک گناه را در وجودمان مبغوض کنیم، یعنی از آن به خشم بیاییم چقدر باید تمرین و کار کنیم؟ اصلاً چنین چیزی می شود؟ خیلی وقتها گناهانی که ترک می کنیم می گوییم ای خدا حیف که اسلام و مسلمین دست و پایمان را بسته است و الّا بلد بودیم قشنگ زیرآبی برویم. آقا مگر بد است؟ بله که بد است، ولی کسی که محب خداست می فرماید من کاری می کنم که اشتغال یعنی درگیر شدن به غیر من یک چیز منفور و مبغوضی باشد و ناراحت شود. به خدا این را می توانستی در شهدا ببینی، طرف ناراحت می شد وقتی به چیزهای لهو و لغو مشغول می شد نه اینکه بگوید برای رضای خدا من این کار را انجام ندهم.

 

افکار بلند عاشقان خدا

 

«و أدَمتُ فِکرَتَهُ، و أسهَرتُ لَیلَهُ، و أظمَأتُ نَهارَهُ»[6] وقتی خدای متعال شد چشم و قلب آدم، هر دوی این حوزه ها به فکر اثر دارد می فرماید من فکرم را می برم و ادامه می دهم. بعضی ها فکرشان همین جلوی پایشان است و همین زندگی مادی را می بیند، مثلاً می خواهد یک کم راجع به آخرت خودش فکر کند خسته می شود و به نتیجه هم نمی رسد. یعنی اوج پرواز فکر او تا یک امن و آسایش و راحتی دنیایی اش است، تا قبل از قبر را فکر می کند تا بعد از قبرش را نمی تواند فکر کند، فکرش محدود است. شنیدید به بعضی ها می گویند کوتاه فکر و نظر است، آقا تو چرا فقط تا اینجا را فکر می کنی؟

 

بچه را دیدید که خیلی کوتاه فکر می کند و می گوید من اسباب بازی و فلان چیز را می خواهم. بابا این را الان می خواهی اینجوری می شود بعد آن جوری می شود، اوه اصلاً بچه حال ندارد بنشیند این چیزها را فکر کند. می گوید من این اسباب بازی را می خواهم، می گویی این اسباب بازی اصلاً خوب نیست برایت بخرم دو روز بعد داغون می شود و باید بیندازی دور و پول را هدر دادی. می گوید این حرفها چیست، دو روز را من فکر کنم؟ من الان این را می خواهم. درست شد، بعضی ها هم کودک هستند و فقط این دنیا را می بینند. به او می گویی برای چه درس می خوانی؟ می گوید اگر من درس بخوانم و به این مدارج برسم پست من اینگونه می شود، بعد می روم فلان جا؛ خوب ته اینها کجاست؟ ته آنها می شود همین دنیا! چرا با این شخص رفیق شدی؟ می گوید بابا این بچه دست به خرجی است، می گویند که تا پول داری رفیقتم و قربون بند کیفتم. خوب ببین او تا چه زمانی دست به خرج است؟ تا وقتی دست به خرج است که داشته باشد، اگر نداشته باشد می خواهی او را چه کار کنی؟ می اندازی اش دور؟ پس خیلی نامرد هستی. یعنی نهایت 5 سال آینده را می تواند ببیند، آن طرف تر را نمی تواند ببیند. فکر او قد نمی دهد اما یک محب خدا، خدا می فرماید من فکرش را می کشم و طولانی می کنم و می برم.

 

یکدفعه ای می بینی حضرت امام(ره) می خواهد یک انقلاب کند و با طاغوت مبارزه کند، همین جوری می رود جلو. می گوید بله ما این انقلاب را پیش می بریم و تمام جنبش های اسلامی و مستضعفین عالم بیدار می شوند و این انقلاب ها به هم پیوند پیدا می کند و زمینه حکومت امام زمان(عج) می شود و بعد امام زمان می آید. اوه کجا رفت!! خوب او فقیه است؟ یک فقیه دیگری هم داریم که او هم باسواد و با تقواست، او هم کلی مقلّد دارد ولی افق نگاهش همین 30 سال عمر شخصی اش، یا همین دفترش است. فوقش دفتر خودش را ببیند و حالا یک میلیون نفر مقلّدین خودش را ببیند و رابطه بین خودش و مقلدینش را می تواند مدیریت کند، بیشتر از آن را نمی تواند مدیریت کند. به او می گویی آقا جهان اسلام پس چه؟ جوابی ندارد و نمی تواند برود. «أدَمتُ فِکرَتَهُ»[7] اصلاً من قوای اندیشه او را مدیریت می کنم و می برم تا آنجاهایی که او می تواند بیاید. خدا ادامه می دهد فکر او را. رفقا گاهی اوقات ما یک موضوعی را می خواهیم حل کنیم و به آن فکر می کنیم خسته می شویم و اعصابمان خورد می شود. چرا این همه می روند خودشان را آلوده می کنند؟ رفقا برویم با محبین خدا رفیق بشویم که هر جا فکرمان کم آورد برویم پیش او، مطمئن باشیم فکر او هیچ وقت کم نمی آورد. چون خداست که استمرار می دهد فکر او را، تدام می دهد فکر او را.

 

شب و روز ندارد!

 

«و أسهَرتُ لَیلَهُ ، و أظمَأتُ نَهارَهُ»[8] شب و روز او را من آباد می کنم و شب او را روز می کنم و روز او را احیاء می کنم. خودمان را می کشیم و ساعت کوک می کنیم و قرار می گذاریم در این ماه رمضانی و می گوییم که دیگر این هفته ما نماز شبمان را می خوانیم، کلی برنامه ریزی می کنیم آخرش هم هیچی به هیچی. دوباره سال بعد سرشکسته برمی گردیم و می گوییم که ببخشید از ماه رمضان که خداحافظی کردیم از همه چیز خداحافظی کردیم. بعضی ها اینگونه بودند، اصلاً شبِ او زنده بود نه اینکه ساعت کوک کند تا نمازشب بلند شود برای ثوابش. نه شبِ او اصلاً انگار شب نیست برای او، دو ساعت مناجات می کند، بابا تو شب و روز نداری؟ روز هم مشغول بود ها. محبت خدا اینجوری می کند و شبِ تو را زنده می کند.

 

در آرزوی بهشت؛ یا وصال؟

 

«یا یَحیى، أنَا جَلیسُ قَلبِهِ»[9] من همنشین قلب او می شوم. «وغایَةُ اُمنِیَّتِهِ وأمَلِهِ»[10] یحیی من همنشین قلب کسی که مرا دوست دارد می شوم و غایت امید و آرزوی او هستم. خودمان را نگاه کنیم، آخرین آرزویمان چیست؟ خدایا شهادت روزی ما کن، صبر کن ببینم شهادت چیست؟ از قطره خون شهید همه گناهانش بخشیده می شود، منظورت این است؟ خوب آره. خوب عزیزم این شهادت نیست، این همه تعریفِ شهادت نیست، این یکی از خواص شهادت است. می گوید خوب شهادت چیست، همان چیزی که تو می گویی. نه تو از شهادت چه می خواهی؟ خیلی ها شهادت را می خواهند به خاطر شهادت بعد هم به یک چیزی مثل بهشت برسند و گناهانشان بخشیده بشود. اما بعضی ها شهادت را نمی خواهند به خاطر شهادت، بلکه شهادت را می خواهند به خاطر وصل به خدا، مشکل آنها خداست.

 

محسن زیارتی 15 ساله نگران است و اضطراب دارد و می گوید من می خواهم به خدا برسم. مادرش می گوید بابا جان نمی شود اگر الان بخواهی به خدا برسی من باید دعا کنم از دنیا بروی. می گوید دعا کن من از دنیا بروم تا به خدا برسم! این را چه زمانی می گوید؟ تازه 5 ـ 6 سال مانده است تا انقلاب شود!! می گوید خوب من دعا می کنم تا تو شهید بشوی؟ بچه 8 ساله می گوید شهید چیست؟ می گوید شهید یعنی کسی که می رود و به خدا می رسد، می گوید پس دعا کن من بروم. هر شب در نماز شب خودش بچه 8 ساله تا 16 سال در کنار مادرش که نماز شب می خواند شهادت می خواهند. شهادت را برای شهادت نمی خواهد، شهادت را برای خدا می خواهند تا برسد به خدا. جذبه خدا او را گرفته است، حالا تو بگو با یک چیز دیگر به خدا می رسی می رود سراغ آن. نهایت آرزویش می شود خودِ خدا.

 

هدیه های هر ساعت خدا!

 

«أهَبُ لَهُ کُلَّ یَومٍ وساعَةٍ فَیَتَقَرَّبُ مِنّی وأتَقَرَّبُ مِنهُ»[11] می گوید من روز و شب به او کرامت می کنم و هدیه می دهم، به او نزدیک می شوم و او نزدیک من می شود. چه زندگی ای دارد محبّ خدا، اصلاً زندگی نمی کند که، بهشت دیگر چیست. شهدا چه رِند بودند که بی سر و صدا رفتند و به چه چیزهایی رسیدند. امام بی جهت نمی فرماید وای به حال آنهایی که در این کاروان نبودند.

 

از مناجات سیر نمی شود!

 

بعد می فرماید «أسمَعُ کَلامَهُ، واُجیبُ تَضَرُّعَهُ»[12] صدایشان را می شنوم و اجابت می کنم تضرّع آنها را. در اسارت تعریف می کردند که در مسائل اردوگاه و اسارت و اینها کمتر با بچه ها گره می خورد و همه اش دوست داشت تنها و خلوت مناجات کند و در خانه خدا تنهایی نجوا کند. مراسم ها و جمعی و ... بحث دیگری بود. ما در گردان حبیب صبح زیارت عاشورا داشتیم و ظهر هم که نماز داشتیم حاج علی آقا اخوی منبر می رفت و دوباره روضه داشتیم، روضه که تمام می شد دوباره بعد از ظهر نوار مناجات یا سخنرانی می گذاشتیم به صورت عمومی، بعد نماز جماعت شب با روضه و منبر بود، این کار هر روز بود نه فقط محرم و صفر. تمام که می شد باید می رفتند شام می خوردند و یک ساعت مثلاً مانده بود تا ساعت خاموشی، نیم ساعت هم یک سوره واقعه جمعی بخوانند و مسواکی بزنند و آماده بشوند برای خواب. نیم ساعت را در خیلی از چادرها دوباره هیئت می گرفتند! بابا شما از صبح تا حالا سینه زدید و گریه کردید، سیری ندارید؟! رفقا به عملیات نمی خوردیم و 6 ماه برنامه مان همین بود. بعضی وقتها دم افطار که می خواهی بلند شوی و بیایی احساس می کنی که سیر هستی. دو شب می آید پنج شب نمی آید، سه شب می آید چهار شب نمی آید، احساس می کند که سیر است ولی اصلاً آن موقع اینطوری نبود و ظهر جلسه تمام می شد تشنه بودند که کی دوباره شروع می شود. بعد حالا برنامه های جمعی که هیچ چی، غروب که می شد و مناجات را من در بلندگوی گردان می گذاشتم یا یک نوار سخنرانی ای بود که آخرش یک روضه ای داشت، اینها نصف گردان در آن یک ساعت غروب چادرها را رها می کردند و می رفتند در آن کوه و کمر کرخه و هر کسی برای خودش خلوت مناجات می کرد. حالا مناجات نصفِ شبِ او هم هست ها!!

 

چرا اینگونه است؟ نمی شود الان آن فضا ایجاد شود؟ می شود چه کسی گفته که نمی شود، هر کسی می گوید نمی شود اشتباه می کند. راهش این است که تو محبت خدا را در دلت ایجاد کن همان فضا بلکه بهتر از آن فضا را در شهر قم یا قلبِ فساد می توانی برای خودت فراهم کنی، راه دارد. یک کاری کنیم خدا را دوست داشته باشیم به این نقطه می رسیم که سیر نشویم. یک وقتی است همین الان یک ناراحتی به تو می رسد و مشکلی پیدا می کنی و هی دنبال یک نفر می گردی که بشود سنگ صبور، فقط تو حرف بزنی درد دل کنی و او بشنود و نوازشت کند، این را می خواهی؛ پیدا هم نمی کنی. خدای متعال می فرماید «أسمَعُ کَلامَهُ»[13] من صدای او را می شنوم، «واُجیبُ تَضَرُّعَهُ»[14].

 

انبیاء به چه کسی غبطه می خورند؟

 

«فَوَعِزَّتی و جَلالی لَأَبعَثَنَّهُ مَبعَثا یَغبِطُهُ بِهِ النَّبِیّونَ وَالمُرسَلونَ»[15] به عزت و جلالم قسم مقامی به این آدمی که مرا دوست دارد می دهم که انبیاء و مرسلین به این مقام رَشک بَرند و غبطه بخورند.. ما فکر کردیم فقط با او رفیق می شوی ای خدا، درجه و مقام او را می بری به جایی که انبیاء به آن غبطه بخورند!

 

این ولیّ خداست!

 

 «ثُمَّ آمُرُ مُنادِیا یُنادی»[16] سپس دستور می دهم منادی ندا کند، «هذا فُلانُ بنُ فُلانٍ» این شخص کیست و پسر چه کسی است. «وَلِیُّ اللّه ِ وصَفِیُّهُ وخِیَرَتُهُ مِن خَلقِهِ» می فرماید یک منادی ای ندا می کند آهای اهل عالم این ولیّ خداست می خواهید بشناسید بیایید او را ببینید، این فلانی پسر فلانی ولیّ خداست. شما الان بروید پیش خیلی از اولیاء خدا به تو می گوید الان در کشور و شهر فلان در خیابان و منزل فلان یک شخصی این اینگونه است. آیا اینها همدیگر را دیدند؟ نه، پس چگونه او را می شناسد؟ خدا رفیق هایش را به رفیق هایش معرفی می کند، حالا می خواهد او این سر عالم باشد و این یکی آن سر عالم باشد.

 

«نظر به وجه کریم» یعنی چه؟

 

بعد می فرماید این کسی است که دعوت شده است به زیارت مولا و خدایش. برای چه؟ «دَعاهُ إلى زِیارَتِهِ لِیَشفِیَ صَدرَهُ مِنَ النَّظَرِ إلى وَجهِهِ الکَریمِ»[17] برای اینکه سینه اش شفا پیدا کند از دیدارِ وجه کریم. ای قربانش بروم، این که بیست چهار ساعت با خداست، گوش و زبان و چشم و قلب و همنشین او خداست و خدا با او سخن می گوید، مگر باز هم درد در سینه او می ماند که همه اش با خداست. درد عاشقی همین است داداش تو هر چه نزدیک تر می شوی سیر نمی شوی، تازه می شوی بیمار.

 

من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم              چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم

 

امام این شعر نیست می گوید، این فقیه وارسته از سر ذوقش شعر نمی گوید. فارغ از خود شدم و کوس أنا الحق بزنم همچو منصور خریدار سر دار شدم، تازه این می شود بیمار جز با وصل محبوبش خدا می فرماید سینه اش شفا پیدا نمی کند. عجب زندگی ای دارند دوستان خدا! این روایت شما را یاد چه انداخت؟ «لِیَشفِیَ صَدرَهُ مِنَ النَّظَرِ إلى وَجهِهِ الکَریمِ»[18] پیغمبر(صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود فاطمه جان ملاقات با خدا بودی؟ عرض کرد بله. فرمود از خدا چیزی نخواستی؟ فرمود «یَا أَبَتَاه ، قَدْ شَغَلَنِی لَذَّةُ خِدْمَتِهِ عَنْ مَسْأَلَتِهِ»[19] من اصلاً چیزی نخواستم وقتی که داشتم لذت می بردم در خدمت خدا هستم. هیچ چی یعنی نمی خواهی؟ فرمود «لاحَاجَةَ لِی غَیْرَ النَّظَرِ إِلَى وَجْهِهِ الْکَرِیمِ فِی دَارِ السَّلَامِ»[20] من فقط یک حاجت دارم که در دارالسلام بروم به وجه کریم نگاه کنم. این وجه کریم چیست؟  اینها خدا را می بینند اما آن وجه کریم یک چیز دیگری آن لحظه آخر است، تازه با آن شفا پیدا می کنند، تازه در تمام دنیا اینها مریض بودند، تازه واله و حیران مولایشان بودند.

 

 

 

 

 

 

[1] . حلیة الأولیاء، ج ۱۰ ص ۸۲

[2] امام صادق ع: إِنَّمَا شِیعَتُنَا أَصْحَابُ الْأَرْبَعَةِ الْأَعْیُنِ عَیْنَانِ فِی الرَّأْسِ وَ عَیْنَانِ فِی الْقَلْب(کافی، ج 8، ص 215)‏

[3] . تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص: 66

[4] . حلیة الأولیاء، ج ۱۰ ص ۸۲

[5] . همان                         

[6] . همان

[7] . حلیة الأولیاء، ج ۱۰ ص ۸۲

[8] . حلیة الأولیاء، ج ۱۰ ص ۸۲

[9] . همان

[10] . همان

[11] . حلیة الأولیاء، ج ۱۰ ص ۸۲

[12] . همان

[13] . حلیة الأولیاء، ج ۱۰ ص ۸۲

[14] . همان

[15] . همان

[16] . همان

[17] . حلیة الأولیاء، ج ۱۰ ص ۸۲

[18] . همان

[19] . موسوعة الکبری عن فاطمة الزهرا س، ج15، ص118

[20] . همان

 

نام

پست الکترونیک

* کد امنیتی

تصویر کد امنیتی

* نظر

یادواره ۱۸شهید روضه فاطمیه قم
 
با سخنرانی حجت الاسلام
حاج احمد پـنــاهـیــان
با مرثیه سرایی
حاج عباس حیدرزاده
زمان:
جمعه ۲ آذرماه ۱۴۰۳
همراه با نماز مغرب و عشاء
مکان:
حرم‌مطهر حضرت‌معصومه(سلام‌الله‌علیها)
شبستان امام خمینی(قدس سرّه)
کلیه حقوق برای پایگاه اطلاع رسانی هیئت محبین اهل بیت علیهم السلام محفوظ است