گزیده ای از سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین حاج احمد پناهیان در ششمین شب مراسم شب های ماه مبارک رمضان با موضوع محبت خدا - جمعه شب 93/04/13 - آستان مقدس امامزاده ابراهیم (علیه السلام)
شب ششم رمضان 93
آدم یک وقتی هست یک خواسته ای دارد و می رود از خدا می خواهد، حتی ممکن است برای آن اشک و إنابه هم بریزد اما نه؛ آن مناجاتی که مدّ نظر است تقریباً یک مقام و جایگاه و رتبه است. آنجا دیگر مناجات بخاطر آن مسئلت مطرح نیست، یعنی بخاطر یک خواسته گریه و ناله نمیکند؛ بلکه بخاطر آن هم کلام شدن و آن اتفاقی که در آن مناجات می افتد، آن نظرِ لطف و مرحمت خدای متعال که شامل حال او می شود بخاطر آن، لذت می برد. مثلاً شما به یک نفر خیلی علاقه دارید، می گویید می روم با او دو کلمه حرف بزنم، بعد می گویی حالا چه به او بگویم! می گردی یک چیزی پیدا می کنی و می گویی بگذار بروم از او یک سؤال بپرسم، حالا او یا می داند یا نمی داند. سؤال بهانه شماست. می روی با او شروع می کنی به سخن گفتن. همین که با او داری سخن می گویی و از او چیزی می خواهی و داری او را تماشا می کنی، همین که او دارد با تمام توجه اش تو را نگاه می کند یا دارد پاسخ تو را می دهد یا خواسته ات را برآورده می کند؛ این کارها تو را دیوانه می کند. یعنی شما اگر اجابت هم نشوی، همین قدر که داری با او حرف می زنی، خواستهات اجابت شده. این در تعاملات روزمره و ارتباطات طبیعی وجود دارد. مهم، این اتفاق، هم کلام شدن و توجه کردن است. وقتی او به تو توجه می کند انگار همه دنیا را به تو داده اند، اصلاً مستغنی می شوی. گاهی اوقات می گوید فلانی حواست هست که من دارم چه می گویم؟! می گویی: بله ولی حواست نبوده است. حواس تو به خودِ محبوبت بوده است نه به جواب دادن او. مناجات اینجاست.
در جبهه شما می دیدی یک نوجوان 18 ساله نصف شب بلند می شود، گریه می کند و اشک می ریزد درِ خانه خدا؛ برای چه؟! زندگیاش را می آیی نگاه می کنی، می بینی به حضرت عباس اگر یک گناه از او سرزده باشد، پاک و زلال. پس این گریه برای چیست؟ 2 ساعت درِ خانه خدا نجوا کردن و حرف زدن و التماس کردن، برای چیست؟ یک قدمی شهادت است، برای چه این طور است؟ خوب این را دیگر کسی نمی تواند بفهمد. نمی دانم شما اینجور آدم ها را می بینید یا نه. اگر از این رفیق ها دارید که خیلی خوب است. ولی اینجور آدم ها یک جوری هستند که می روند پنهان می شوند، یعنی در ظاهر آدم های معمولی ای هستند؛ اما در باطن در مخفیگاههایشان این حالت به آنها دست می دهد. یک جوری سعی می کنند تا این حسّشان را مخفی کنند. چرا می خواهند مخفی کنند؟ شما یک نفری را می بینید که یک مشکلی دارد. می آید حرم امام رضا(علیه السلام) داد می زند و گریه می زند و عین خیالش هم نیست. خوب اگر حاجتش را هم بگیرد، دفعه بعد اصلاً گریه هم نمی کند. می ایستد و می گوید قربانت بروم امام رضا دستت درد نکنه. حرم حضرت معصومه(سلام الله علیها) یک شخصی راحت می آید حرف می زند که من این حاجت را دارم، یکنفر دیگر می گوید من این حاجت را داشتم، برآورده شده. حالا آمده ام تشکر کنم. این را نمی گویند مناجات! آدم هایی که اینجوری با خدا نجوا دارند، اینجوری با خدا درِ گوشی حرف زدن دارند، اینها مخفی هستند. چطور شما می خواهید به یک نفر محبت کنید، سعی می کنید مخفی محبت کنید! اینها همین جوری هستند. سعی می کنند پنهان باشند.
شهید ناصر ابدام - شهیدِ بعد از جنگ است در بحث امر به معروف و نهی از منکر هم به شهادت رسید- ایشان یک ساعت قبل از اذان صبح، یک گوشه مسجد یک پستویی تقریباً انباری مانند بود، می رفت آنجا، هیچ کس هم نمی دانست او کجا می رود، همه فکر می کردند او می رود خانه. بعد فهمیدند آنجا یک انباری است که لوازم های مسجد را می ریختند، او می رود آنجا ناله می کند و یک ساعت ضجّه می زند. یکی از رفقایش او را پیدا کرده بود و ترسیده بود از نوع گریه کردن او؛ می گفت تا فهمید که من متوجه او شدم، تمام رنگ و رویش سفید شد. من را قسم داد تا بعد از مرگش به کسی نگویم که چی دیدم!
آقا مگر چه اشکالی دارد؟ ما الان می نشینیم دور هم. گدایی می کنیم و مناجات می کنیم، همه هم می بینند. آخر آن چیزی که ما می خواهیم، مسئله است، ما که اینجا مناجات نمی کنیم، دعا می خوانیم. اینکه می فرماید لذتش را در مناجات قرار می دهد، یعنی این. یعنی در آن هم کلامی و همنشینی و مجالست، این را با تمام وجودش حس می کند.
«فَإِذَا کَانَ عَبْدِی کَذَلِکَ» وقتی شخصی به اینجا رسید؛ «فَأَرَادَ أَنْ یَسْهُوَ حُلْتُ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ أَنْ یَسْهُوَ أُولَئِکَ أَوْلِیَائِی حَقّاً أُولَئِکَ الْأَبْطَالُ حَقّاً»[1]. خدای متعال می فرماید این آدم وقتی به اینجا رسید و آمد در مقام مناجات و درِگوشی با خدا حرف زدن، آمد در این فضا، اگر این آدم بخواهد غافل شود و یک خطا و اشتباهی کند ـ خوب ممکن است غافل شود؛ چون نفس و هوا و هوس و شیطان وجود دارد. شیطان به پیغمبر خدا هم طمع دارد که او را وسوسه کند، حالا مثلاً این شخص که پیغمبر نیست، وسوسه نمی شود؟! چرا وسوسه می شود ـ خدا می فرماید: من می روم بین او و گناهش مانع می شوم.
یک پدر، یک مربّی مثلاً میخواهد فرزندش خوب درس بخواند. مثلاً بازی گوشی نکند، یکی از راههایی که دارد چیست؟ اینکه برود ببیند می تواند یک رفیق خوب برای فرزندش پیدا کند، که اینها بیایند ارتباط برقرار کنند برای وقتی که اگر فرزند او آمد غافل شود، این از رفاقت خود استفاده کند و مانع او شود. چون معمولاً اینگونه است، بچه ها معمولاً دوست دارند غیر پدر و مادرهایشان باشند. بعضی از پدر و مادرها می بینی که خوب نیستند؛ ولی بچههای خوبی دارند. البته این خیلی خوب شدنِ بخاطر آن خاصیتی است که دوست دارد، غیر از پدر و مادر خودش باشد، اتفاق میافتد. یا بعضی ها پدر و مادرهایشان خوب هستند و بچه هایشان نمیخواهند که خوب باشند، می گویند ما نمی خواهیم این مدلی باشیم. می خواهیم یک مدل دیگری باشیم. بعد از یک مدتی که می روند دوران جوانی طی می شود، بعد می فهمد که اشکالی نداشت که وقتی پدر یا مادر او خوب بود، او هم خوب باشد و زمانی برمی گردد که آن موقع نه پدری دارد و نه مادری. این غالب است و یک چیز عمومی است. خیلی کم هستند که دوست داشته باشند مثل پدر و مادرشان شوند. خوب این وسط باید چه کار کرد؟ پدر و مادر می گردد یک رفیق خوب پیدا می کند مثلاً بین این رفیق های فرزندش یک رفیق خوب پیدا میکند و می گوید که هوای پسر من را داشته باش. می گوید که هوایش را دارم چون رفیق و داداشم است. پدرِ می گوید نه، بالاخره با هم باشید و با هم درس بخوانید و با هم بگردید و مسجد و هیئت بروید، او را رها نکن. اگر یک وقتی خواست غافل شود، تو دستش را بگیر. چرا این را می گوید؟ چون محبت بین این شخص و دوستش ممکن است مانع شود. پدرش هر چه بگوید این کار بد است، اتفاقاً برعکس است، میگوید چون بد است، می خواهم انجام دهم و لج می کند. یکی از راههای شیطان لجاجت است.
خدا را نگاه کن با رفیقهایش چگونه تا می کند، برویم واقعاً رفیق خدا شویم، برویم واقعاً محبت خدا را در دلمان ایجاد کنیم. خدا می فرماید این آدم ممکن است غافل شود با اینکه دوست من و محبوب من است، آن جاهایی که غافل می شود، من خودم می روم بین او و بین آن غفلت مانع می شوم. خوب شما ببینید چه اتفاقی می افتد اگر زمانی محبوب کسی بیاید مقابل او و بگوید که این کار را نکن؛ معلوم است که می گذارد زمین چون محبوبش گفته است. رفقا اگر محبت به خدا داشتن هیچ چیزی نداشت جز این یک دانه، به خدا لازم بود آدم برود حتماً این محبت را کسب کند که این تازه یک قطره از دریاست.
خیلی مهم است که خدا بیاید مانع شود، می دانید چرا؟ چون آدم رفیق و دوست و پدر و مادر و همه این حرفها که همه جا وجود ندارند؛ اما خدا همه جا هست. هر کسی هم تشخیص نمی دهد من دارم خطا می کنم که، از کجا می داند؟ الان مثلاً من بیایم بنشینم روی منبر و روایت بگویم، شما از کجا می فهمید من الان بخاطر نفسم دارم روایت می گویم یا برای خدا دارم روایت می گویم؟ از کجا می توانید بفهمید؟ یک نفر از بیرون بیاید بگوید خوب یک طلبه ای است و دارد برای رضای خدا منبر می رود و روایت می خواند و مردم استفاده می کنند. از کجا می داند برای رضای خدا می خوانم؟ شاید من برای نفس خودم، برای خودنمایی، برای کِبر خودم، برای موقعیت اجتماعی یا... دارم منبر می روم؛ از کجا می شود فهمید؟ اما خدا می فهمد که. خبیر و بصیر و عالم است. او می فهمد. او میداند من الان می آیم روی منبر نیت من چیست؟ وقتی لبخند می زنم نیّت من چیست؟ وقتی داد زدم نیّت من چیست؟ این روایت را خواندم نیّت من چیست؟ اما او می فهمد. یک شخصی مواظب آدم باشد که می فهمد غفلتِ آدم چیست، تا انسان غفلت نکند خیلی مهم است.
آیت الله زابلی را که می شناسید، آدم یک استاد اینگونه باید پیدا کند. بروید بگردید ببینم پیدا می کنید، که هر وقت می روی جلویش بنشینی، بگذارد کف دستت و بگوید که تو الان این کار را کردی و اینجوری بلند شدی و رفتی آن کار را کردی و حالا بلند شدی آمدی. این بزرگوار الان هست در این دانشگاه ها منبر می روند، در بعضی از هیئت ها منبر می روند. حالا من می خواهم مثلاً چهارلا، پنج لا کنم پیش این استاد توجیه کنم! می گوید نه بابا جان نمی خواهد حرف بزنی. من خودم همه چیز را می دانم. بعد حالا اگر شخصی مانند آیت الله زابلی را هم استاد داشته باشد؛ باز همه جا به کار نمی آید، چرا؟ چون آیت الله زابلی که نمی تواند بیاید جلوی طرف را بگیرد! درست است؟ یعنی شما چنین استادی هم داشته باشی هر جا بکار تو نمی آید.
ما دوران اول طلبگی منزلمان نزدیک مسجد آیت الله بهجت بود، نماز ظهرها همیشه پشت سر ایشان بودیم ـ آن موقع که جبهه نبودیم ـ بعد ما یک تیمی 5 نفره از طلبه ها بودیم که می رفتیم طبقه دوم نماز می خواندیم. بعضی از رفقا به ما می گفتند که چرا شما میروید، طبقه دوم نماز می خوانید؟ ما می گفتیم که بابا ما شنیدیم که آقای بهجت پشت خودش را هم می بیند، ما می رویم بالا می خوانیم تا آقای بهجت طبقه دوم را کاری نداشته باشد. همه می دویدند سلام و علیک و اینها، ما یواشکی از آن درِ پشتی فرار میکردیم. یکبار من در عمرم به خودم جسارت دادم که بروم نزدیک آیت الله بهجت و بگویم که حاج آقا برای من یک استخاره ای بکنید. خوب استخاره های ایشان خیلی خلاصه بود. صحبت هم نمی کردند، صف هم شلوغ بود. ما پشت این صف ایستادیم و گفتیم حالا یواشکی به حاج آقا می گوییم که حاج آقا یک استخاره کنید. تا حاج آقا حواسش به ما جمع شود و ببیند که ما شاخ داریم یا دُم، جواب استخاره ما را داده و رفتیم. ما پشت یک نفر پنهان شده بودیم و یواشکی داشتیم نگاه می کردیم و گفتیم حاج آقا ما یک استخاره می خواستیم. بعد تا ما گفتیم استخاره کسی که جلوی ما بود، رفت. ما همین جور ماندیم جلوی آقا. خدایا فرار کنیم؟ فرار نکنیم؟ خجالت می کشیدیم. واقعاً حیاء می کردیم، آدم از اولیاء حیاء می کند. یکی از ویژگی هایشان در روایت هم آمده، این است که مردم از آنها حیاء می کنند. همین جوری ماندیم و آب از گلویمان به زور پایین می رفت. یکدفعه دیدیم سرش را آورد بالا و یک دادی برسرم کشید و گفت: نه، نه، نه! گفتم چشم حاج آقا و فرار کردم. یک قصه و حکایتی بود خیلی ها گفته بودند این تکلیف شرعی است و تو باید انجام بدهی. من هم زیر بار نمی رفتم. استادمان و دیگران می گفتند که تو باید این کار را انجام دهی و من هم زیربار نمی رفتم. آخر رفتیم پیش آیت الله بهجت و ایشان چند بار تکرار کردند نه نه نه. خیالم راحت شد و گفتم خوب الان می روم و می گویم نه. اتفاقاً رفتیم و به کسانی که مسئول آن قصه بودند گفتم: نه. من به هیچ عنوان قبول نمی کنم، شرایط را یک جوری برای ما پیچاندند که من راه دیگری جز انجام آن کار نداشتم؛ انجام هم دادیم و پشیمان هم شدیم. ایشان می دانست من مجبور می شوم بالاخره قبول می کنم. حالا اگر شخصی یک ولیّ خدایی اینگونه داشته باشد و مرتب سراغ او برود و بالا و پایین شود کمک می شود در راه؛ اما حالا آیت الله بهجت که نمی تواند سرِ کلاس درس من یا در خانه یا در خیابان، ببیند که من چگونه هستم. اصلاٌ چند تا آیت الله بهجت تو می توانی پیدا کنی؟ چند تا آیت الله زابلی می توانی پیدا کنی؟ حالا اگر چنین بزرگوارانی را هم پیدا کند، همیشه که همراه آدم نیستند.
وقتی خدا می گوید من با حبیبم یک طوری هستم که وقتی آن کسی که مرا دوست دارد، می خواهد برود غفلت کند، من مانع او می شوم. به او نمی گویم نکن؛ بلکه من مانع او می شوم، وقتی رفیق تو بیاید وسط اصلاً آن غفلتی که می خواستی انجام بدهی از یادت می رود. اصلاً از چشمت می افتد. پس وقتهایی که ما خیلی راحت گناه می کنیم، معلوم است که هیچ کس هوای ما را ندارد. درست است؟ امام معصوم در خانه خدا ناله می کند و می گوید: «لَا تَکِلْنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَدا»[2] برای چیست؟ چون اگر قرار باشد خدا ما را رها کند، معلوم است که ما کجا می رویم. می فرماید: «حُلْتُ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ أَنْ یَسْهُوَ» من خودم می روم بین این محبوبم و غفلتِ او حائل می شوم. «أُولَئِکَ أَوْلِیَائِی»، چون رفیق و دوست من است. «أُولَئِکَ الْأَبْطَالُ». بعد می فرماید: «أُولَئِکَ الَّذِینَ إِذَا أَرَدْتُ أَنْ أُهْلِکَ أَهْلَ الْأَرْضِ عُقُوبَةً زَوَیْتُهَا عَنْهُمْ مِنْ أَجْلِ أُولَئِکَ الْأَبْطَالِ» اینها آن کسانی هستند که اگر بخواهم یک ملتی را عذاب کنم، اگر از اینها بین آنها داشته باشند، عذاب را از آن ملت برمی دارم. رفقا اگر یک رفیق خدا پیدا کردید بروید از او تشکر کنید. اگر یک شخص عاشق خدا پیدا کردید، بروید از او تشکر کنید چون خدا به واسطه او عذاب را بر می دارد. بواسطه او اصلاً توجه می کند.
«یاموسى، ذِکری لِلذّاکِرینَ، و زِیارَتی لِلمُشتاقینَ، وجَنَّتی لِلمُطیعینَ»[3] خدا می فرماید: ای موسی من برای ذاکرین خودم ذکرم را قرار دادم، اینها غرق لذت می شوند از ذکر من. «زِیارَتی لِلمُشتاقینَ»، بعضی ها مشتاق زیارت خدا هستند، می فرماید یک کاری می کنم که من را ببینند، او همین که ببیند و زیارت کند راضی میشود. شما الان می روید کربلا به دلت می نشیند، می روید زیارت نجف و امام رضا(علیه السلام) به دلت مینشیند و آرام می شوی و بلند می شوی می آیی. دوباره دلت تنگ می شود و دوست داری بروی کربلا و نجف و... ، تازه خود امام های معصوم(علیهم السلام) را هم ممکن است شخصی مثل من، کور باشد و نبیند، فقط برود حس کند وجود حضرتشان را. خلاصه زیارت می کند می گوید الحمدلله چه سفر خوبی بود. انشالله دوباره قسمت بشود. چنین شخصی به این راضی است، چون مشتاق زیارت است و آن را هم به او می دهند. اما یک نفر است که به این راضی نیست، یکی مثل آیت الله بهجت برود آنجا زیارت کند و برگردد راضی نیست. باید حتماً برود امام رضا(علیه السلام) را ببیند و سلام بدهد و پاسخ بگیرد و با او صحبت کند تا بلند شود و برگردد. اینجا می فرماید: «موسی زیارتی للمشتاقین»، یک عده مشتاق هستند تا مرا ببیند. می گوید آقا پا شو بریم دیدار مقام معظم رهبری تا آقا را ببینیم، مشتاق است ببیند. بعد می فرماید: «جنتی للمطیعین»، آنهایی که اطاعت می کنند از من، من هم در مقابل طاعتی که از من انجام دادند، بهشتم را به آنها می دهم. هر کسی هر چه می خواهد به او می دهم. اهل ذکر را ذکرم را به آنها می دهم. مشتاقان دیدارم را هم خودم را به آنها نشان می دهم. آنهایی که از من اطاعت می کنند بهشتم را به آنها می دهم.
اما محبین چه؟ من خودم را به محبین نشان می دهم؟ نه. به محبینم بهشت می دهم؟ نه. به محبینم ذکر می دهم؟ نه. می فرماید: «وَ أَنَا خَاصَّةً لِلْمُحِبِّین». من می شوم برای رفقای خودم. آن کسی که رفیق من شد و آن کسی که محبت من در وجودش افتاد، خودم می شوم برای او، «خَاصَّةً لِلْمُحِبِّین». من، نه به آن مطیعان کاری دارم. نه به آن ذاکرین کاری دارم، نه به آن مشتاقین کاری دارم. آنهایی که زیارت می خواهند یک زیارت می کنند و می روند دنبال کارشان. اما «أَنَا خَاصَّةً لِلْمُحِبِّین» من برای محبینم هستم. تا ما برویم این محبت را کسب کنیم، چند سال طول می کشد تا از محبین باشیم که بعد به وصل حضرت حق برسیم؟ مگر چقدر طول می کشد؟ نمی ارزد؟ یک عالم بی انتهاء، نه یک لحظه زیارت خدا، دیگر علی الابد خدا بشود برای شما. آیا ارزش ندارد آدم برای این محبت خدا همه هستی اش را سرمایه کند؟ به خدا می ارزد. حالا یک وقت فکر نکنی که اگر شخصی به خدا رسید، بهشتِ او چه می شود. عزیزم فرمود: «فَادْخُلی فی عِبادی* وَ ادْخُلی جَنَّتی»[4]، کسی که به خدا برسد، می رسد به بهشت خودِ خدا، نه بهشت اعمال. «أَنَا خَاصَّةً لِلْمُحِبِّین» خیلی است که خدا این گونه حرف بزند.
این شبها داریم در دعای ابوحمزه ثمالی در افتتاح می خوانیم، در مناجات شعبانیه خواندیم که «انْظُرْ إِلَیَّ نَظَرَ مَنْ نَادَیْتَهُ»[5] نگاهم کن. امیرالمؤمنین(علیه السلام) التماس می کند و اشک می ریزد در خانه خدا و میگوید نگاهم کن. یا «وَ اسْمَعْ نِدَائِی إِذَا نَادَیْتُک»[6] صدایم را بشنو، همین که بشنوی بس است. یا امام سجاد(علیه السلام) عرض می کند؛ رویت را از من برنگردان، با من قهر نکن. خوب امام سجاد وقتی آن رو کردنِ خدا را به خودش چشیده است، طاقت نمی آورد که خدا بخواهد رو برگرداند. حالا حساب کنید خدا میفرماید: من مختص محبینم هستم. آن وقت قرار است این محبین امام زمان(عج) را یاری کنند. چند سال طول کشیده است؟ هر چقدر هم که طول بکشد ارزشش را دارد. خدا کند ما باشیم و ببینیم دوستان خدا چگونه دور امام زمان(عج) حلقه می زنند و او را یاری می کنند. همین که ما دوستان خدا را ببینیم که خدا برای اینهاست، «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَه»[7] «فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُون»[8] اینها هستند، حزب الله اینها هستند. به خدا دیدن دارد. دیدن کسانی که عاشق خدا هستند.
[2] . بحار الأنوار، ج47، ص: 46
[3] . إرشاد القلوب إلى الصواب، ج1، ص: 100
[4] . سوره فجر، آیات 29 و 30
[5] . مناجات شعبانیه
[6] . إقبال الأعمال، ج2، ص: 685
[7] . سوره مائده، آیه 54
[8] . سوره مائده، آیه 56
نام
پست الکترونیک
* کد امنیتی
* نظر