گزیده ای از سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین حاج احمد پناهیان در چهارمین شب مراسم شب های ماه مبارک رمضان با موضوع محبت خدا - چهارشنبه شب 93/04/11 - آستان مقدس امامزاده ابراهیم (علیه السلام)
رمضان 93 / شب چهارم
چگونه می شود جامعه ای همیشه حرکت کند؟ چگونه می شود یک هیئت و کانون و مسجد و مجموعه ای همیشه حرکت کند؟ ویژگی ای که آن محور کانون و مجموعه باید داشته باشد عشق به خداست. ممکن است کسی بگوید آقا عشق به خدا یک امر شخصی و فردی است، خوب معلوم است که چیزی از محبت خدا نمی فهمد. «إِلَّا احْتَرَقَ»[1]، آتش می زند محبت خدا به هر چیزی برسد می سوزاند، گُر میگیرد. از سوختن چه انرژی ای ایجاد می شود؟ عجیب است آقا هیچ چیز دیگری در عالم نمی تواند این انرژی را ایجاد کند. هیچ چیزی در عالم به اندازه محبت خدا نمی تواند انرژی ایجاد کند. چون کسی که به محبت خدا می رسد، در اصل به تمام قدرت خدا می رسد و چه می تواند در این عالم با قدرت خدا هم آوردی کند؟ تدبیر یک محب خدا، تدبیرِ خودِ خداست. نگاهش نگاه خود خداست، همچنین عزم و انگیزه اش. نه اینکه الهی است، نه؛ عاشق خدا در واقع، خدا می شود گوش و چشم و زبان و قلب او. اینکه حرکت ایجاد می کند بی جهت نیست که حرکت ایجاد می کند، نیرو نیروی الهی است. «حرّکته»، حبّ خدا باد و طوفانی است که حرکت ایجاد می کند. یک نفر است ولی وقتی در جامعه ای قرار میگیرد آن جامعه را به حرکت وا می دارد.
«مَاءُ اللَّهِ یَحْییَ بِهِ کُلُّ شَیْء»[2]، می فرماید آن آبِ حیاتی است که همه چیز با او احیاء می شود. می گوید آقا من دلم مرده است چه کارش کنم؟ برو عاشق خدا بشو، نمازم نماز سرد و بی روحی است، چه کار کنم؟ برو محبت خدا را کسب کن تا نمازت حیات پیدا کند. روزه ام، روزه بی روحی است چه کار کنم؟ برو محبت خدا را پیدا کن. اکسیری است آقا به هر چیزی بزنی طلا می شود. آن آبی که گفتند از آن، همه هستی به حیات می رسد، آن محبت خداست. خیلی ها خیلی از چیزها را می دانند اما اصلاً از آن بهره نمی برند، از دانسته هایشان بهره نمی برند. چرا؟ چون قلب مرده ای دارند، دل باید احیاء شود. اگر احیاء نشود، هر چیزی را به آن بگویی فایده ای ندارد.
نمونه اش همین جوانهای غیر ایرانی ای بودند که در همین قم درس می خواندند. ما به این مدرسه رفته بودیم، یک سال و نیم تلاش کردم که مثلاً اینها نماز جماعت بیایند ولی نمی آمدند. ظاهراً طلبه بودند ولی نماز جماعت شرکت نمی کردند، مثلاً از 400 طلبه در یک مدرسه، انگشت شمار شرکت می کردند. چند نفری، آن هم بی میل بودند، فقط می آمدند چون مدیر مدرسه سرِ صف جماعت خودش می آمد و می ایستاد، خوب آنها هم می آمدند. آن موقع این به نظر رسید به لطف خدا که آیا ببینیم روح و قلب وجود دارد؟ ما داریم به چه کسی می گوییم نماز جماعت خوب است؟ اینها خودشان هم می دانند، دعای توسل و زیارت عاشورا، میخواندند ولی روح نداشت.
بعد همان سال هفتاد، سفر منطقه پیش آمد، که شلمچه رفتیم، یک دگرگونی عجیبی در قلب و روح اینها ایجاد شد. اصلاً خودشان در همان سفر بعد از سوار شدن در اتوبوس گفتند: اینجا چه خبر است، چرا قلب و روح ما این گونه شد! انگار یکنفر دست برد در وجود ما و یک تکانمان داد! به این می گویند حیات. خوب خمیر مایه جنگ ما عاشورا بود دیگر، با همان انگیزه امام حسین(علیه السلام) بچه ها رفتند به شهادت رسیدند. با همان آرمان. بعد هم اکثر همین شهدا، چشیده های شَهد محبت خدا بودند. محبت خدا حیات ایجاد می کند، خون این شهید روی زمین ریخته است. خونِ خیلی از مظلومین روی زمین ریخته می شود، ولی چرا حیات ایجاد نمی کند؟ چرا خون شهدای شما حیات ایجاد می کند؟ آن خونی که حیات می بخشد: «لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَة»[3] حیات می دهد انسان را و از مرگ جهالت بیرون می آورد، این خون است. اگر می خواهید جامعه، جامعه زنده و پویایی شود جریان محبت خدا باید سکه رایج جامعه باشد.
«وَ أَرْضُ اللَّهِ یَنْبُتُ مِنْهَا کُلُّ شَیْءٍ»[4]جریان محبت خدا را امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید: آن زمینی است که همه چیز از آن می روید. یعنی چه؟ یعنی شما یک نفر محب خدا پیدا کنی، همه نوع فضیلت را از او می توانی سراغ بگیری. دیدید بعضی ها، بعضی چیزها را دارند و بعضی چیزهای دیگر را ندارند؟ مثلاً می بینی یک نفر علم دارد ولی شجاعت ندارد، یکی شجاعت دارد، تقوا ندارد، یکی تقوا دارد، شجاعت ندارد. یکی شجاعت دارد ولی علم ندارد. زمینی که از آن هر میوه و گیاهی بروید، حب خداست. یعنی هر فضیلتی که شما فکر کنی، یک محب خدا دارد. مجموعه فضائل است. «وَ أَرْضُ اللَّهِ یَنْبُتُ مِنْهَا کُلُّ شَیْءٍ» آن زمین «زمین خدا»ست. شما سفر که دارید می روید، بیابانها را می بینید، بعضی بیابانها سیاه است و هیچ چیزی در آن نمی روید، فقط سنگ و خارهایی گوشه و کنار است. بعضی از زمین ها را می روی میبینی اصلاً این زمین دیگر جا ندارد که گیاهی داخلش بروید، تمام آن گیاه و جنگل و مزرعه و میوه و خاک زنده است. خوب این زمین، زمین است، می فرماید: «أرض الله». حب خدا «أرض الله» است. زمین خدایی که همه چیز در آن می روید. یعنی شما به محض این که به محبت خدای متعال برسی، به واسطه همین سرمایه محبت تمام فضائل را می توانی در خودت ایجاد کنی. واقعاً آدم چه چیزی می خواهد پیدا کند که مثل این باشد در فضائل؟
سال 73 یکی از آقایان عرفا آمد قم، ما داشتیم یک جایی روضه می خواندیم ایشان پای روضه بود. من اجمالاً می دانستم که ایشان خیلی صاحب نفس است و چیزهایی دارد. اینقدر ایشان بی تعلّق پای روضه نشسته بود، مثل ابر بهار گریه می کرد. همین جلوی منبر ـ پیر مرد فقیهی بود ـ دو زانو جلوی منبر چسبیده، زانو به زانوی روضه خوان نشست. یعنی یک جوری ایشان پای روضه نشسته بود که هر کسی می دید و نمی دانست که روضه خوان کیست، می گفت او الان دارد در عرش گریه می کند. روضه را خواندیم و از منبر آمدیم پایین. سر سفره نهار بودیم بعد از روضه، خوب من فرصت را غنیمت شمردم و گفتم بالاخره آدم از این بزرگواران کم پیدا می کند. به ایشان گفتم من چند سالی است که در قم گشتم، یک کسی که جامع باشد در همه ابعاد حقیقتش پیدا نکردم. همه بزرگوار و خوب هستند ولی هر کدام یک فضیلت و بزرگواری ای دارند، آدم باید هی برود و گلچین کند. ایشان اولش خیلی تحویل نگرفت، بعد دید که من هی اصرار می کنم، سرش را بلند کرد. دیگر آن چهره روضه نشین نبود، پیر استاد بود. گفت چند سال گشتی؟ من پیش خودم گفتم خوب لابد خیلی زیاد است دیگر، من از 63 آمدم قم تا 74 مثلاً 11 سال، چند سال هم تهران حدوداً 15 سال گشتیم. محاسن سفید خودش را گرفت و گفت: 50 سال است دارم می گردم کسی را پیدا نکردم، تو با 15سال می خواهی پیدا کنی؟! بعد یک نکته ای را ایشان گفت؛ گفت هر چه هست در همین است، این را رها نکن، یعنی روضه و توسل.
بعضی ها بعضی خوبی ها را دارند ولی بعضی چیزهای دیگر را ندارند. این محبت خداست که دارنده خودش را مثل زمینی که هر میوه ای در آن بار بیاید، می کند. میوه شجاعت، میوه سخاوت، میوه محبت، میوه صداقت، میوه سیادت و آقایی، میوه عزت، میوه شرافت، میوه کرامت. محبت خدا بستر رشد همه فضائل است. بعد امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: «فَمَنْ أَحَبَّ اللَّهَ أَعْطَاهُ کُلَّ شَیْءٍ مِنَ الْمُلْکِ وَ الْمِلْک»[5] هر کسی محب خدا شد، خداوند همه چیز را به او می دهد، حتی مال و ملک. خدا به عاشقانش ملک و حکومت می دهد. چرا خدای متعال ائمه معصومین(علیهم السلام) را مالکین روی زمین قرار داد؟ امام رضا(علیه السلام) فرمود: «نَحْنُ سَادَةٌ فِی الدُّنْیَا وَ مُلُوکٌ فِی الْآخِرَة»[6] چرا ائمه معصومین(علیهم السلام) با آن مقام ربوبی و نورانی، می شوند مالک روی زمین؟ چون عامل رسیدن به ملک، به مدیریت، یعنی عشق خدا را دارند.
نه این، فقط در ارتباط با خدای متعال باشد، پایین تر هم همین گونه است. آن کسی که پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به عنوان والی و خلیفه دار و استاندار خودش، جایگزین خودش در مکه قرار داد، آن جوان 19 ساله ای که پیغمبر جای خودش قرار داد، جای خود پیغمبری که تازه در 40 سالگی به پیغمبری رسیدی. یک جوان 19 ساله را حاکم بر مکه کرد، معصوم هم نبود، امیرالمؤمنین(علیه السلام) همه نبود، شاید از هاشمیان هم نبود. فرمود یکی از عواملی که من او را حاکم بر شما قرار دادم، فرمود: محبت بسیار زیاد او به خاندان عصمت و طهارت است. چرا این گونه است؟ ممکن است خطا بکند ولی خیانت نمی کند. به مردم بگو «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى»[7]. اصلاً لازمه حاکمیت دینی برقراری رابطه عاطفی بین مردم و بین قربی یعنی اولیاءشان است. حلقه وصل مردم و امامت باید محبت باشد. نظام این گونه استوار می شود، حاکمیت این گونه استوار میشود؛ با محبت.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «الشَّرِیعَةُ أَقْوَالِی»[8] گفته های من شریعت است. «وَ الطَّرِیقَةُ أَقْوَالِی»[9] می خواهید بدانید که طریق سعادت شما چیست افعال و رفتار و سیره و سنت من را پیروی کنید، هر کسی می خواهد به مقصد برسد، باید مثل من عمل کند. «وَ الْحَقِیقَةُ أَحْوَالِی»[10] حالات من، حقیقت محض است، صرف احساسات و عواطف و اینهایی که برآمده از اوهام و خیالات باشد، نیست. حقیقت محض است. یعنی حب و بغضی که من دارم، عین حق است. «وَ الْمَعْرِفَةُ رَأْسُ مَالِی»[11] دارایی های من پیغمبر، معرفت و شناخت است. «وَ الْعَقْلُ أَصْلُ دِینِی»[12] عقلانیت پایه و اساس دین و شریعت و مکتب من است. بعد جمله آخر این است، «وَ الْحُبُّ أَسَاسِی»[13] پایه ای که همه اینها بر آن پایه استوار است محبت خداست. «وَ الشَّوْقُ مَرْکَبِی»؛[14] اساس حقانیت و عقلانیت و معرفت و طریقت و شریعت و پایه و بنیان دینِ من محبت است. اینکه فرمود «هَلِ الدِّینُ إِلَّاالْحُب»[15] یعنی همین. «وَ الشَّوْقُ مَرْکَبِی».[16]
این روایت را که دیدم، یاد سخن مقام معظم رهبری افتادم. سال پیغمبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم) بود. ایشان در جمع بسیجیان در مشهد عنوان کرد، بحث تأسی به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در مکارم اخلاق را مطرح کرد.[17] بعد فرمودند مکارم اخلاق به این نیست که آدم برود یک اخلاقی را تمرین کند و در خودش مثلاً ایجاد کند. نه مکارم اخلاق یعنی انسان آنقدر خودش را رشد دهد که از باطنش به ظاهرش یک فضائلی بیرون بزند. طرف می رود تمرین می کند که صادق باشد و دروغ نگوید، خوب است. تمرین می کند که نگاه حرام نکند، خوب است. حالا چقدر می تواند اینجا استوار باشد نمی دانم؛ اما یک وقتی است که شخصی به یک مرحله ای از رشد می رسد که اصلاً صداقت از باطنش تراوش می کند. لازم نیست که به او بگویی صادق باش، صادق است. لازم نیست به او بگویی که ایثار کن، ذاتاً ایثارگر است. لازم نیست به او بگویی چشمت را از حرام بپوشان، اصلاً چشمش به حرام باز نمی شود. لازم نیست که به او بگویی، فکرت را از حرام کنترل کن، اصلاً فکرش دچار حرام نمی شود. چون از درون یک نیرویی دارد که او را کنترل می کند، به این می گویند مکارم اخلاق. این آدم دارای مکارم اخلاق است. «إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاق»[18]، یعنی این. من آدم شما را یک جوری تربیت کنم که از درون پروش یافته باشید نه اینکه از بیرون تازه تربیت بگیرید.
بعد مقام معظم رهبری فرمود اینجا موتور محرکه اش، آن چیزی که انسان را حرکت می دهد تا بتواند خودش را به این مقصد عالی برساند، محبت خدای متعال است. حرف آقا ترجمه روایت پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) است. «وَ الْحُبُّ أَسَاسِی وَ الشَّوْقُ مَرْکَبِی» شما وقتی که محبت خدای متعال را داشتی به او مشتاق می شوی، وقتی مشتاق خدای متعال شدی مثل اینکه یک مرکب رهواری را سوار شدی که تو را به سمت مقصد، یعنی خود خدای متعال برساند. نه اینکه بنشینی و فقط حسرت بخوری که الان وضعیت ما این گونه است. محبت خدای متعال آن اشتیاق را ایجاد می کند، اشتیاق مثل مرکبی رهوار ما را جلو می برد. شوق، انسان را جلو می برد.
رفقا! هر کاری کنید جوانی طی می شود، آدم در اوایل جوانی یک عاطفه و محبتی دارد که خرج می کند. امام حسین و هیئت و برو و بیایی... ولی این تمام می شود. الآن من به شما نشان بدهم هیئت های چند ده هزار نفره ای که الان مثلاً در کشور است برای مجالس اهل بیت(علیهم السلام) اکثراً جوان هستند یا پیرمرد؟ اکثراً جوان هستند، خوب جوانان گذشته ای که چند هزار نفر در مجالس اهل بیت(علیهم السلام) قبلاً شرکت می کردند و الان شدند بزرگان و میان سالها و پیرمردها، الان کجا هستند؟ مگر امام حسین(علیه السلام) عوض شده است؟! و چقدر باید از این ترسید که جوانان امروز ما با شوق در این مجالس چند ده هزار نفره شرکت می کنند، فردا دیگر سیر شوند؛ یعنی بر اساس یک ذائقه طبیعی، کشش پیدا کنند و بعد از اینکه جوانیشان طی شد، یا رفتند ازدواج کردند و این عاطفه و احساساتشان را در منزل یا در پست و مقامش یا ماشینش یا مُبلش یا... خرج کردند و تمام بشود برود.
البته این منافات ندارد که یک مؤمن عواطف بالایی را در خانواده خرج کند، آن جای خود دارد. مؤمنی که به همسر خودش عاطفه لازم را انجام ندهد؛ به بچه های خودش عاطفه لازم را انجام ندهد، که اصلاً مؤمن نیست. این خودش یک تکلیف است. با هم قاطی نکنیم. ولی دل آدم دریاست، انسان وصل به کُر است؛ «وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی»[19]، از روح خدا به روح ما دمیده شده است، معلوم است پس خیلی جا دارد که محبتهای همه چیز را داشته باشد در عین حال با محبت خدای متعال یکی اش نکند، در عین حال فاصله زیادی بین محبتهایی که در دنیا دارد با محبتی که به خدا دارد قائل باشد.
دل دریایی انسان بزرگ است. آدم های حقیر و کوچک هستند که دو نفر را دوست دارند، دیگر بقیه را دوست ندارند. تا با دو تا رفیقش می شود، دیگر سیر است، جواب سلام آن یکی را دیگر نمی دهد. یک خورده خوشی بزند زیر دلش، دیگر درِ خانه اهل بیت(علیهم السلام) هم نمی رود. اینها آدمهای کوچکی هستند و ظرفیتهایشان پایین است و زود پُر می شوند. اگر عاطفه و احساساتش را در خانه اهل بیت(علیهم السلام) خرج کند، دیگر نمی تواند در خانه دیگران احساسات خرج کند. معلوم است این آدم کوچکی است. دو تا رفیق و خوب صمیمی داشته باشد، جواب سلام دیگران را نمی دهد، این آدم حقیر و کوچکی است. «وَ الشَّوْقُ مَرْکَبِی»[20] محبت باعث می شود که شما اشتیاق پیدا کنی. پیر شدی، هشتاد سالت است، چنان شوقی داری، تازه خودت را به کمال برسانی که یک روز از عمرت باقی مانده، می گویی من این یک روز را از دست ندهم، یک ساعت باقی مانده می گویی من از دست ندهم ولی آن آدمی که محبت خدا را ندارد، شوقی در دلش ندارد. بیست یا سی سالش شده است نگاهش میکنی، می بینی که آویزان است. اصلاً قیافه اش آویزان است، به او می گویی یک خورده حرکتی انجام بده و یک کاری بکن. می گوید ای بابا ما که دیگر... . مأیوس و ناامید است، شوقی دیگر ندارد. «وَ الشَّوْقُ مَرْکَبِی» شوقی که برآمده از محبت خداست. رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید: منِ پیغمبر اکرم این گونه هستم. شوقی که برآمده از محبت خداست مرا به حرکت وامی دارد. رفقا ماها که امت پیغمبر هستیم به غیر از این راه، راه دیگری نداریم، دنبال چیز دیگر نگرد. جای دیگر، خبری نیست.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) یک جمله ای از خدا نقل می کند. ایشان می فرماید: من تورات را خواندم، چند جمله از تورات، من را گرفته است. بعد ایشان می فرماید: آنقدر این جملات تورات پیش من عزیز است که روزی چند بار این را می خوانم. یکی از آن جملات این است، «یَابنَ آدَمَ، إنّی اُحِبُّکَ فَأَنتَ أیضا أحبِبنی»[21]، خدا به ما می گوید ای فرزند آدم من تو را دوست دارم بیا تو هم مثل من، مرا دوست داشته باش.
آن امیرالمؤمنین این عبارات را روایت می کند که که اگر بخواهیم بگوییم، باید بگوییم سید الاولیاء، بعد از پیغمبر خاتم(صلی الله علیه و آله و سلم) که در عالم، عاشقی مثل پیغمبر به ذات خدا نمی شناسم. حتی در بین ائمه هدی(علیهم السلام)، همه می گویند مقام امیرالمؤمنین(علیهم السلام) در این باب یک چیز دیگری است. به راحتی شما از مناجاتهای امام سجاد(علیهم السلام)، با مناجاتهای امیرالمؤمنین(علیهم السلام) می توانید دربیابید که محبت امیرالمؤمنین(علیهم السلام) به خدا، فاصله ای تا محبت حتی سیدالشهداء به خدا، به اندازه فاصله خود امام حسین(علیهم السلام) با امیرالمؤمنین(علیهم السلام) است. به اندازه فاصله امام سجاد(علیهم السلام) با خود امیرالمؤمنین(علیهم السلام) است.
می فرماید: فرزند آدم من تو را دوست دارم تو هم بیا من را دوست داشته باش، مثل من که تو را دوست دارم. این خیلی بیان شیرینی است.
«یَابنَ آدَم کُلٌّ یُریدُکَ لِأَجْلِهِ وَأَنَا أُرِیدُکَ لِأَجْلِکَ فَلا تَفِرَّ مِنّی»[22] فرزند آدم هر کسی تو را می خواهد، هر کسی به تو محبت می کند، هر کسی کوس دوستی با تو می زند، تو را برای خودش می خواهد. فرزند آدم من اگر داعیه دوستی با تو دارم، اگر تو را اراده کردم و تو را می خواهم، برای خودم نمی خواهم، من تو را برای خودت می خواهم. «فلا تفرّ منّی» از من فرار نکن.
حواسمان هست که ما کجا از خدا فرار می کنیم؟! پدر اگر تلخی کند و دعوایی انجام دهد، می گوید من برای خودت می گویم، برای آینده ات می گویم. حالا تو لج می کنی، فرار می کنی! از محبت خدا فرار می کنیم. بحث، بحثِ محبت است. خدا می فرماید: اینکه من دنبال تو افتادم تا هدایت کنم، تا تو به مقصد برسی، بخاطر خودت است، برای خودم نیست. من که نیازی ندارم، چرا می گویم «احببنی» مرا دوست داشته باش؟ من تنها و غریب مانده ام که می گویم مرا دوست داشته باش؟ من که غریب نماندم، من در تمام عالم یک حسین داشته باشم، کافی است. تو نمیدانی حسین برای من چه کار کرد؟ اینکه می گویم بیا من را دوست داشته باش، برای خودت میگویم چون در پرتو محبت من، تو به همه چیز می رسی. «فلا تفرّ مِنی» از من فرار نکن.
رفقا واقعاً آدمها اینگونه هستند؟ بله! بعضی ها از محبت به خدا فرار می کنند! مثل بعضی ها که از محبت به اهل بیت(علیهم السلام) فرار می کنند امام حسین(علیهم السلام) را . قبول دارد، ولی خطش را عوض کرده است و میگوید که یک وقتی دوباره دلم گیر نیفتد. می گوید بیایم، پاگیر می شوم؛ پس نمی آیم تا پاگیر نشوم، از امام حسین(علیه السلام) فرار می کند؟! گفت: زهیر این چه وضعی است، هر جا حسین منزل می کند تو هی فاصله می گیری؟ یک منزل دورتر کاروان خودت را می گذاری زمین! گفت: من نمی خواهم به حسین نزدیک شوم. حسین باطل است؟ نه. حسین حق است، ولی نمی خواهم به او نزدیک شوم! هی فرار می کند از حسین. فرار می کند تا آتش عشق حسین او را نگیرد ببرد کربلا.
خدا به من هم همین حرف را می زند. می گوید فرزند آدم، همه تو را می خواهند برای خودشان، بخاطر همین اگر منافع رفقایت را تأمین نکنی، کم کم تو را دور می اندازند. این را همه مان حس کردیم و حس خواهیم کرد. هر کسی دنبال منافع خودش است در محبت کردن به ما. یک وقتهایی می بینی که دردمند می شوی، هیچ کسی سراغت را نمی گیرد. ممکن است متأسف بشود؛ ولی رد می شود، می گوید: خوبی الحمدلله. چکار دارد که تو آتش می گیری، آتش نمی گیری؛ دنیا همین گونه است.
زهیر آنقدر فاصله گرفت که یک وقت به آتش عشق حسین گیر نکند. اما امام حسین(علیه السلام) جنس محبتش، جنس محبت خداست، «اریدک لأجلک». یک پیغام فرستاد به خیمه زهیر. گفت: زهیر می آیی؟ کارت دارم. اگر نمیآیی من بیایم! من برای خودت است که می خوانم تو را.
[1] . مصباح الشریعة-ترجمه مصطفوى، ص: 438
[2] . همان
[3] . تهذیب الأحکام (تحقیق خرسان)، ج6، ص: 113
[4] . مصباح الشریعة، ص: 193
[5] . مصباح الشریعة، ص: 193
[6] . الأمالی( للصدوق)، ص: 558
[7] . سوره شوری، آیه 23 .
[8] . مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج11، ص: 173
[9] . همان
[10] . مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج11، ص: 173
[11] . مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج11، ص: 173
[12] . همان
[13] . همان
[14]. مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج11، ص: 173.
[15] . الکافی، ج15، ص: 199
[16]. مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج11، ص: 173.
[17] . برای اینکه در جامعه اخلاق استقرار پیدا کند، دو چیز لازم داریم: یکی تمرین و مجاهدت خود ماست و یکی هم آموزشهای اخلاقی... البته عامل پیشرفت در این راه، محبت است؛ محبت به خدا، محبت به پیامبر، محبت به این راه، محبت به آموزگاران اخلاق - یعنی پیامبران و ائمهی معصومین (علیهمالسّلام) - این عشق است که انسان را در این راه با سرعت پیش میبرد؛ این عشق را باید در خودمان روزبهروز بیشتر کنیم. «الّلهم ارزقنی حبّک و حبّ من یحبّک و حبّ کلّ عمل یوصلنی الی قربک»؛ محبت خدا، محبت محبوبان الهی و محبت کارهایی که محبوب الهی است؛ این عشقها را در دل خود برویانیم. این یک قلم از تعلیمات پیامبر، در سال پیامبر اعظم است.(بیانات در دیدار بسیجیان، ۰۶/۰۱/1385).
. بحار الأنوار ، ج68، ص: 382 [18]
. ص، آیه 72.[19]
15. مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج11، ص: 173.
[21] . تحریر المواعظ العددیة، ص: 573
[22] . همان
نام
پست الکترونیک
* کد امنیتی
* نظر